اولین غربالگری و ذوق دیدن دوباره ی تو
امروز پنجشنبه 5 آذر 94 جون دلم امروز همون تاریخ مقرر واسه انجام آزمایش غربالگری اولته بابایی امروز نرفت سرکار، منم خوشبختانه شیفت کاریم نبود. صبح زود پاشدیم، یه صبحانه مختصر خوردیم و راهی شدیم. تو دلم قند آب میشد که میخوام دوباره ببینمت، همش تو ذهنم تصورت میکردم که چه شکلی شدی اولش که نمونه گیری خون بود و بعدش سه تایی رفتیم سمت مرکز سونوگرافی. اونجا کلی مامان مثله خودم بودن بابایی رو نذاشتن بیاد داخل اتاق سونو ولی در عوض روی CD چندتا از عکسا و فیلمت رو رایت کردن پاره ی تن مامان، نمیدونی چقد هیجان داشت لحظه دیدنت، همونطور که خانم دکتر دستگاهو رو شکمم سُر میداد، می دیدم یه موجود ...